به زهرا اس ام اس دادم که؛ من برای میزبانی جلسه آمادگی دارم . زهرا هماهنگی را انجام داد و گفت برای فردا آمادگی دارم یا نه؟ گفتم که خوب است و من مشکلی ندارم . 3 تا از مبل های هال را از قبل برده بودم توی پذیرایی. هر چند وقت یک بار مبل ها را جا به جا می کنم . برای تنوع و راحتی بچه ها می برم شان توی پذیرایی و بعد از چند روز برای تنوع و خوشگل تر شدن هال برشان می گردانم سر جای اول شان . تقریبا این تنها کاری ست که می توانم برای تنوع دادن به فضای خانه انجام بدهم . گفتم تقریبا! و این یعنی قطعا خیلی کارهای دیگر هم می توان کرد!
اعضای جلسه منهای 3 نفر، همه آمده بودند. با خودم می شدیم 6 نفر. حالا ما باید برای دومین بار که دور هم جمع شده بودیم تصمیم می گیرفتیم چه طور یک گروه ناهمگون 40-30 نفری را هدایت کنیم . گروهی که رنج سنی شان از دخترهای نوجوان شروع می شود و گاهی به خانم های 50 سال به بالا ختم می شود. بعضی های شان مثبت نگری را در خود تقویت کرده اند و بعضی های شان منفی نگر مطلق هستند. این وسط افراد میانه هم داریم و کم هم نداریم! این که بتوانیم همه ی این زیر گروه را راضی کنیم واقعا ممکن نیست. بازخورد جلسه های گذشته که حالا قرار است بعد از یک وقفه ی تقریبا 2 ساله دوباره شروع شوند بازخورد خوبی بوده. جلسه ی اول مهمان های جدید زیادی داشت. مهمان هایی که شاید برای محک زدن ما آمده بودند. به نظرم خوب از پس جذب مخاطب برآمدیم . هر چند که ما واقعیت های اتفاق افتاده را مطرح کردیم ولی به نظرم رضایتمندی و اشتیاق ما به عنوان اعضای اصلی جلسه از برگزاری مجدد گردهمایی آن قدر واضح بود که نیازی به هیچ توضیح و تبلیغ اضافه نداشت.
و اما جلسه ی دیروز؛ ما چه قدر بزرگ شده ایم . مایی که قرار است عده ای بیایند و بنشینند و حرف های ما را گوش کنند . حرف هایی که از خودمان نیست ولی رسالت مطرح کردن شان بر گردن ما گذاشته شده است . رسالتی که با جان و دل قبولش کرده ایم و خودمان داوطلبانه و با اشتیاق می خواهیم که به بهترین شکل ممکن انجام شود . طرح و برنامه و پیشنهاد داریم. با هم بحث می کنیم . دیگران را برای پذیرفتن ایده های مان قانع می کنیم . با شنیدن ایده های آن ها قانع می شویم . یا نه حتی قانع نمی شویم ولی به رای جمع احترام می گذاریم و به نفع دیگران کنار می رویم. سکوت می کنیم. گوش می کنیم. حرف می زنیم.
شده ایم اعضای شورای انجمن مثبت اندیشان. انجمنی که هیچ جای این دنیا آن را نمی شناسند، ولی خودمان آن را به رسمیت می شناسیم. انجمنی که شک ندارم لنگه اش در هیچ جای شهرمان پیدا نمی شود. شاید فکر و دغدغه و خلوصی که در اعضای شورا هست باعث شده که خاله عالیه به عنوان بزرگ ترین عضو شورا بخواهد برای ما از تجربیات جوان های قبل از انقلاب بگوید تا مجبور نباشیم خیلی از راه های رفته ی آن ها را دوباره برویم .
«آدم بزرگ ها»! ما آدم بزرگ شده ایم! داریم برای خودمان و نسل بعدی مان برنامه ریزی می کنیم . چه حس شیرین پیچیده ای. چه قدر سخت و شیرین است مسئولیت داشتن. و بیشتر سخت است . خیلی خیلی سخت.