سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط لیلی در 90/8/21:: 8:32 عصر

دارم شامی درست می کنم. میام پای کامپیوتر دستم به موس و کیبرد می خوره? می رم دستهام رو می شورم و بقیه ی شامی ها رو درست می کنم. می رم بخارشو رو جمع می کنم و می ذارم توی آشپزخونه. می خوام برم پای شامی ها باز دستم رو می شورم. باید با یه خانمی یه قراری رو هماهنگ کنم. بعد از این که تلفنم تمام می شه می رم دستهام رو می شورم و می رم پای شامی ها!
با خودم فکر می کنم ما این همه غذا از بیرون می گیریم حتما این آقایون غذاساز بین کارهاشون خیلی کارهای دیگه هم می کنن و دست هاشون رو نمی شورن.

حالم به هم می خوره!


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط لیلی در 90/8/21:: 12:16 صبح

می خواستیم از خونه بریم بیرون. در کیفم رو که باز کردم گفت:« مامان لاک زدی؟! بوی لاک میاد. راستی چرا خیلی وقته دیگه لاک نمی زنی؟!»

- لاک نزدم. بوی قرآنـَـمه!. روی کلمه ی قرآن لاک زدم که دستم می خوره بهش اشکال نداشته باشه، آخه اگه بخوای دستت رو بزنی روی کلمه ی قرآن باید وضو داشته باشی!

.

.

.

رفتیم خونه ی خواهر شوهرم. شب با نوه ی سه ساله شون کلی در مورد لاک ناخن حرف زدیم. گفت که لاک صورتی و قرمز داره. منم گفتم لاک آبی و بنفش و سیاه و سفید دارم. با هم قرار گذاشتیم یه روز برم خونه شون براش لاک آبی و بنفش و سیاه و سفید بزنم!

چه قدر هوس کردم لاک بزنم. حتی برای نرگس ...


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط لیلی در 90/8/9:: 10:10 صبح

         (امروز صبح 9/آبان/90) 

- مامااااااااااااااااااااااااااان

- بله

- هیچی!

هیچی یعنی؛ آخیش! مامان سر جاشه. در نرفته. فرار نکرده. غیب نشده. منو تنها نذاشته. خیال نداره جایی بره. اوضاع رو به راهه. پس می تونم بازم بخوابم!


کلمات کلیدی :