سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط لیلی در 91/1/31:: 9:4 صبح

چند وقت پیش در مورد مهریه با هم صحبت کرده بودیم. امروز صبح هم همین طور.

حرفای اون روز کجا و حرفای امروز کجا؟

اون روز من حرفش رو پیش کشیدم و امروز اون. اون روز من می خواستم مجابش کنم که مهریه حق زنه و امروز اون می خواست مجابم کنه که مهریه حق زنه.

چه قدر ما آدم ها تغییر می کنیم. چه قدر بزرگ می شیم. چه قدر همسر می شیم!!!


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط لیلی در 91/1/22:: 6:17 عصر

دستش رو با کاتر بریده. هی گریه می کنه و می گه: «مامان! پوستم کنده شده!». نمی دونم بهش دلداری بدم یا بخندم به حرف زدنش!


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط لیلی در 91/1/19:: 11:53 صبح

ای کسانی که ایمان آورده اید! کسی که از شما مراقبت می کند، خودش نیز گاهی به مراقبت نیاز دارد. (سوره مادر/ آیه 90)

  و من به سخن این پیام آورِ دروغینِ راست گو ایمان آوردم!


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط لیلی در 91/1/17:: 2:13 عصر

وروجک رفته طبقه ی پایین خونه ی آقابزرگش. پسرک هم رفته مسجد. خدایاااااااااااااااا من به این تنهایی های روزانه ی یک ساعته نیاز دارم. نمی شه هر روز همین برنامه باشه؟! نمی شه من روزی یک ساعت تنها باشم؟ خونه آروم باشه؟ اعصابِ من نفس بکشه؟!!!

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط لیلی در 91/1/16:: 2:31 عصر

درست است که این دو تا درخت توی حیاط، زیادی بزرگ شده اند و ریشه هایشان لبه ی باغچه را شکسته و زهوار روی دیوار را خراب کرده و پرنده ها هی روی شان می نشینند و روی ماشینِ ما خراب کاری می کنند ولی خب اگر نبودند دیگر مثل حالا که روی برگ های شان دارد باران می بارد صدای قطره های باران این همه خوشگل و گوش نواز نبود. 


کلمات کلیدی :