واقعا یادم نمیاد دفعه ی قبل که رفتم اردو کی بوده! ولی آخرین اردویی که رفتم همین امروز بود ! امروز یعنی 5 شنبه 5 خرداد . هر چند تاریخ بروزرسانی این پست می شه فردا یعنی جمعه 6 خرداد.
خیلی خوب بود . با مامان و دوستاش و دو تا زنداداش هام رفتیم اردو ! البته به همراه بچه هامون ! خیلی خوب بود . من آرام بودم به همین خاطر به هیچ چیز گیر ندادم و برای هیچ موردی غر نزدم ! البته تا جایی که یادم میاد ! شاید این فقط نظر خودم باشه ! کلا چند وقتی می شه که این جوری دارم زندگی میکنم . شاید حدود 2 یا 3 سال باشه ! سعی می کنم مسایل رو بیشتر از اون چیزی که هستن سخت و پیچیده نکنم و اجازه بدم اتفاقات روال عادی خودشون رو طی کنن . چون به این نتیجه رسیدم که در نهایت اتفاقی که باید بیوفته می افته ! مثلا همین امروز (یعنی در واقع دیروز) اتوبوسی که باهاش رفته بودیم در مسیر برگشت چندین دفعه خراب شد و ما مجبور شدیم کلی صبر کنیم تا راننده و دو نفر مرد دیگری که همراه مون بودن ماشین رو راه بندازن ! این خرابی های پشت سر هم واقعا کلافه کننده بود ولی من تصمیم گرفته بودم که بهم خوش بگذره و خوش هم گذشت ! الحمدلله !
نمی دونم چه طور می شه این حس رو به وجود آورد . حس خوش بین بودن و سخت نگرفتن مسایلی که حل کردن شون واقعا به دست ما نیست ! به هر حال به لطف خدا من تونستم تا حد زیادی حساسیت هام رو کم کنم . به خیلی ها هم توصیه کردم و در بعضی موارد بهم گفتن که راهنمایی هام به دردشون خورده و خیلی راحت تر تونستن با شرایط بسازن !
و اما در حال حاضر چیزی که الان دارم باهاش کنار میام دلتنگی شدیده ! دلتنگی برای کسی که یه هفته ست ازش دورم و با اینکه قبل تر مسافرت های بیشتر از یک هفته هم داشتم این دوری برام عادت نمی شه ! هر دفعه که برای دیدن خانواده م مجبور می شم چند روزی ترکش کنم دقیقا از شب اول یا دوم خوابش رو می بینم و بعد صبح با یک حس دلتنگی شدید و شیرین و سخت! از خواب بیدار می شم . و این داستان خوابهای تنگ کننده ی دل ، تا زمانی که به شهر خودم برگردم ادامه داره ! الان چرا موضوع از اردو به این جا کشیده شد !!! خودم هم نمی دونم !