وقت هایی هست که حس می کنم مرگ خیلی به من نزدیک است . تقریبا هیچ کاری را به طور قطع وعده ی انجام نمی دهم . سعی می کنم همیشه "انشالله" را بگویم . اینجور وقت ها بیشتر . مثلا برای نمونه ؛ کاری هست که هر روز انجامش می دهم و بعد ، باید انجام دادنش را ثبت کنم ، درست زمانی علامت √ را کنار تاریخ آن روز می زنم که به طور کامل انجامش داده باشم .
ولی عجیب است که همین « من » گاهی وقت ها مرگ را این همه از خود دور می بینم . آن قدر دور ، که می نشینم برای سالهای دوری که شاید هرگز نخواهند آمد خیال بافی می کنم . دقیقا خیال بافی . نه آینده نگری !