چشم هام رو که باز کردم دیدم یکی داره تند تند ازمون عکس می گیره . نور فلاش حتی از پشت پرده هم می زد توی چشمم . وای که چقدر خوش حال شدم . بلاخره تصمیم گرفته بود اولین عکس پاییزی رو از ما بگیره . ممنونم مهربونم . ممنونم . بعد از اون بارون مفصل ، هوا حسابی صاف شده . الان که دارم این پست رو می نویسم دیگه آفتاب هم در اومده . ممنون برای این همه خوشبختی که به هر بهانه ای با عشق تقدیم مون می کنی .
______________
صبح که می خواست بره سر کار اون پیراهن قهوه ایه رو که بیشتر دوست داره و باهاش راحت تره نپوشید . اون پیراهن آبی پررنگه رو پوشید که درصد پلاستیکش بالاست و زیاد باهاش راحت نیست . بهش گفتم چرا قهوه ایه رو نپوشیدی . گفت : چون شلوارم سرمه ای یه !
خنده م گرفت . یاد روز نامزدی مون فتادم . درست یادم نیست رنگ لباسهاش رو . فکر کنم یه پیراهن آبی آسمونی بود با یه شلوار شکلاتی . همین قدر یادمه که اوایل ازدواج مون سِت بودن لباس هاش براش مهم نبود . انقدر من سر این قضیه وسواس نشون دادم و هی لباس هاش رو سِت کردم که الان ...
خدایا ممنون . ممنون که ما آدمها این همه تغییر می کنیم .