1) جرمش زنای محصنه است و قتل همسر . یکی از این چادرهای سرمه ای رنگ مزین به نشان دادگستری بر سرش انداخته و روی اش را چنان تنگ گرفته که جا دارد انسان از غصه دق کند . از غصه ی حرمت از دست رفته ی چادر ...
روزانه در دادگاه های کشور اسلامی ما زنهایی پای میز محاکمه می روند که : دزد اند ، قاتل اند ، توزیع کننده ی مواد مخدرند ، زناکارند ، کودک آزاری کرده اند ، جاسوس اند ، ... و چون همه ی اینها هستند محکوم اند به ؛ چادر سر کردن !!! ظاهرا مجرمین زن برای حضور در دادگاه موظف اند چادر بر سر کنند . این قانون برای مجرم هاست ! نه برای وکیل و شاهد و خبرنگار و شاکی و خانواده ی متهم و شاکی !! فقط برای مجرم ، گویی چادر بر سر داشتن هم قسمتی از مجازات است ! اینها حتی اگر در زندگی قبل از محکومیت شان هم چادری بوده اند باید به محض دستگیری به عنوان اولین مجازات چادر را از سرشان کشید ، نباید اجازه داشته باشند از ستار بودن چادر سوءاستفاده کنند . اینها لکه های ننگ جماعت چادری هستند . ما یک جماعتیم ، یک جامعه ، یک تیم بزرگ که چادر ما را به یکدیگر وصل کرده است .
2) هیچ تعلق خاطری به چادر ندارد . چادر همیشه برایش یادآور خاطرات تلخ است ، یادآور مرگ عزیزان اش ، دوستان اش ، اقوام دور و نزدیک اش . فقط برای شرکت در مراسم سوگواری آن را بر سر می کند . حالا یک خاطره ی تلخ و عذاب آور دیگر هم به خاطرات چادری اش اضافه شده ! ملاقات پشت میله های زندان . چادر را با نفرت بر سر می کند و می رود زندان . می رود تا این بار رخت عزا برایش بشود رخت ملاقات . به زندان که می رسد این پارچه ی سیاه شوم بدشگون را از کیف بیرون می کشد و با اکراه بر سر می کند . وقت خروج هم با نفرت مچاله اش می کند و می اندازد درون کیف اش . تا ملاقات بعدی ، یا عزای بعدی !!!
3) ملتمسانه و خواهشانه و عاجزانه و حقیرانه ، نـــــــــه ! ... مقتدرانه و شجاعانه و محکم و استوار و طلبکارانه می گوییم : حق ندارید با آبروی چادر ما بازی کنید !
این پست در پاسخ به فراخوان تعداد زیادی از وبلاگ نویسهای چادری نوشته شده است ، شما هم دعوتید به نوشتن ، هر پست به منزله ی یک امضا ست ! لطفا دریغ نکنید امضاهای تان را !