تهران _ ترمینال جنوب
نشسته ایم توی تاکسی منتظر تا یکی از راه برسد و ظرفیت تکمیل شود و برویم به سمت قم .. بچه ها خسته شده اند از انتظار ، من هم .. با صدایی که پسرم بتواند بشنود می گویم : خدایا یه مسافر برسون ! .. سرم را می چرخانم به چپ که عکس العمل اش را ببینم .. پشت ماشین بغلی نوشته شده : تا نیایی گره از کار بشر وا نشود !