سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط لیلی در 91/3/21:: 12:34 عصر

مطلب مربوط به روز پنجم را یک بار نوشتم و پرید. اعصاب نداریم باور کنید!!!.

اول از همه بگویم که داستان چوپان و بره ها را روز چهارم برای بچه ها گفته بودم نه روز سوم. گفتم بگویم که بدانید. آن دنیا یقه ی ما را نگیرید که چرا دروغ گفتی! تحمل این یکی را نداریم!. روز پنجم روز رضایت بخشی نبود. بعد از چند روز تعطیلی آمده بودیم و انگار همه مان پنچر بودیم. هم من و هم بچه ها. کلاس، هیجانی را که می خواستم نداشت. سفارش العجلةُ الندامة را به بچه ها آموزش دادم. داستان، مربوط به خانواده ای بود که می خواستند به مسافرت بروند. پدر خانواده با سرعت بالا رانندگی کرده بود و چون عجله کرده بود تصادف کرده بودند و برنامه ی مسافرت شان به هم خورده بود. من داستان را این گونه تغییر دادم که؛ بچه ها مدام به پدرشان می گفتند بابا تند برو بابا تند برو!!! پدر هم چون عجله کرده بوده و با سرعت رانندگی کرده بود و تصادف کرده بودند. تقصیر را انداختم گردن بچه ها! پوزخند العجلةُ الندامة

قسمت خوب جلسه ی پنجم زمانی اتفاق افتاد که کلاس تمام شده بود و بچه ها توی اتاق بازی مشغول بازی بودند. مادر یکی از بچه ها مثل این که یک دفعه چیزی یادش آمده باشد، گفت:« راستی! خانم موسوی چه شعری برای مونس خوندین؟! مونس گفت خانم مون برام یه شعر خونده. برام خوندش ها! یادم رفته!» خیلی مایه خوشحالی بود برای من که مونس شعر مربوط به خودش را فقط با یک بار خواندن حفظ شده بود. آن هم موقع حضور و غیاب، نه دقایق پایانی کلاس. شعر را که برای مادر مونس خواندم مادر امیر هم گفت: « آره خانم موسوی امیر چی می گه؟ اونم می گه خانم مون به من می گه تو شیری!!!». شعر امیر را هم برای مادرش خواندم. بعد، مادر فاطمه محیا با ذوق کودکانه ای پرسید:« فاطمه محیا چی؟!!!!!! اونم شعر داره؟!!!»

خانم نوری به من پیشنهاد کرده بود شعر مربوط به هر کدام از بچه ها را روی کارت بنویسم و به خانواده های شان بدهم. ایشان معتقد است وقتی جملات و شعرهایی که بار مثبت بالا دارد هم در خانه و هم در کلاس تکرار شود این برچسب های مثبت روی بچه ها تاثیر خوبی می گذارد و آن ها را تبدیل به "بچه مثبت" هایی می کند که ناچارند برای از دست ندادن این برچسب ها، خوب باقی بمانند! پوزخند. برای انجام دادن چنین کاری شک داشتم. نمی دانم چرا از درون مایل به انجام دادنش نبودم. یا حداقل فکر می کردم زمانش نباید حالا باشد. بعد از پیش آمدن این ماجرا فهمیدم دلیل تردیدم چه بوده!. من دقیقا همین را دلم می خواسته. این که بازخورد اشعار را از خانواده ها دریافت کنم. این که بچه ها ناقل این اشعار به خانه های شان باشند، نه من!. به این ترتیب می توانم میزان جذابیت این کار را از روی زمانی که طول می کشد تا بچه ها بتوانند شعر مربوط به خودشان و بقیه ی دوستان شان را از حفظ بخوانند، محک بزنمچشمک.  

تصمیمی که در حال حاضر دارم این است که پایانِ ترم اول یا پایان دوره ی کلاس های تابستانی، شعر مربوط به هر کدام از بچه ها را روی کارتی زیبا بنویسم و به عنوان هدیه به او بدهم و بگویم:« این همان شعری ست که همیشه برایت می خواندمبووووس