چند ماه پیش ، وقتی به دستم رسید فقط یک بار نگاهش کردم و بعد گذاشتم اش پیش بقیه ی کارت ها و مدارک .. فقط یک بار نگاهش کردم و بغض کردم و گوشه ی چشمم نمناک شد .. برای خودم غصه خوردم .. برای مرگ خودم غصه خوردم .. بس که من خودخواهم .. برای روزی که دیگر کاری از دستم بر نمی آید .. برای روزی که دیگر نیستم و دیگران می گویند خودش اینطور دلش می خواسته .. در دلم آرزو کردم که ای کاش چنین روزی فرا برسد .. ای کاش اولین لحظه ی مرگم این یکی هم باطل نشود مثل بقیه ی کارت ها و مدارک .. ای کاش آخرین لحظه ی زندگی ام تاریخ انقضای آن نباشد ، مثل شناسنامه و گواهینامه و کارت ملی و دفترچه ی بیمه و ...
............
دیشب ، وقتی ناغافل نیمه ی مکمل کارت خودم را توی جیب پیراهنت دیدم نمی دانی چقدر خوشحال شدم .. خوشحال شدم برای دل دریایی ات و برای قلب بخشنده ات و خوشحال شدم که دلخواست مان یکی ست !
شاید این دو کارت تنها بخش مشترک وصیت نامه ی ما دو تا باشد ! خوشحالم .. خیلی خوشحالم ! خدایا شکرت !