سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط لیلی در 90/6/29:: 4:14 صبح
 
می گیرمش توی بغلم، فشارش می دم و می بوسمش، یه کم می گیرمش عقب تر، خنده م می گیره، با این سر کچلش اون قدر از ریخت افتاده که اگه مادرش نبودم حتی نگاش هم نمی کردم!
نماز که می خونم شاید بتونم بگم از هر ده دفعه نه دفعه رو می خواد باهام نماز بخونه(اگه متوجه زمان نماز خوندنم بشه البته). وسط نماز به هیچ عنوان ول نمی کنه بره. تا آخر نماز باهام می خونه. چند شب پیش داشتیم با هم نماز می خوندیم. باباش که اومد و زنگ زد داداشش خواب بود. فکر کردم حتما می پره می ره در رو باز می کنه. همیشه باید خودش در رو باز کنه. حالا که داداشش هم خواب بود گفتم حتما نماز رو می ذاره و می ره. دیدم از جاش تکون نخورد. حتی وقتی باباش در رو باز کرد و اومد داخل، بازم نمازش رو رها نکرد. منو می گی!؟
شما فکر می کنی دیگه حواسم به خدا بود؟! معلومه که نبود! حواسم به فرشته ای بود که خدا بهم داده! تقصیر منه؟!
 
پ.ن: عنوان پست ← آیه ی 40 سوره ی ابراهیم . این دعا رو می تونید در قنوت نماز بخونید.
        پسر من سه سال و چهار ماهشه.

کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط لیلی در 90/6/22:: 1:20 عصر

شما انسان منحصر به فردی هستید.هیچ انسان دیگری را نمی توانید بیابید که کاملا شبیه شما باشد. در گذشته نیز هیچ کسی شبیه شما در این دنیا نبوده و در آینده نیز نخواهد بود. شناخت خویشتن و آنچه برای تقدیم به جهان و جهانیان دارید، بخشی از اعتماد به نفس احساسی، عاطفی شما را تشکیل می دهد. هنگامی که منحصر به فرد بودن خود را درک کرده و آن را محترم و گرامی می دارید، درمی یابید که تا چه حد برای آنان که شما را می شناسند، با ارزش و بی همتا هستید. دیگران به آن چه می توانید به آن ها بدهید سخت محتاجند.

یکی از مهمترین قسمت های آخرین جلسه ی بحث «اعتماد به نفس» دی روز همین متن بالا بود. خیلی به من چسبید. این که حس کنی کسانی به تو نیاز دارند و برای شان با ارزش هستی خیلی لذت بخش است. حتی اگر این افراد بچه های سه و هشت ساله ات باشند. حتی اگر آن ها هیچ چاره ای جز دوست داشتنت نداشته باشند! مادر که انتخابی نیست!پوزخند

جلسه ی دی روز خیلی عالی بود. من یکی از قسمت هایش را این جا نوشتم تا شما دل تان بسوزد که نمی توانید در جلسه ی ما شرکت کنید.مؤدب


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط لیلی در 90/6/20:: 8:24 صبح

داشتیم با خواهرشوهرم در مورد موضوع بی خودِ دندون حرف می زدیم!پوزخند خواهرشوهرم گفت «جنس دندون خیلی مهمه. بعضی ها دندونای خوبی دارن.» گفتم آره جنس دندون مهمه، ولی مراقبت هم مهمه. گفت« نه زن داداش! انگار مراقبت خیلی مهم نیست. خواهر شوهر من می گه با این که هر شب مسواکش ترک نمی شه دندوناش مشکل دارن ولی خواهر شوهرش با این که شاید هیچ وقت -حتی یه بار!!!- مسواک نزده باشه دندوناش سالمِ سالمه!»

این که بحث به کجا رسید رو کار ندارم. داشتم به این فکر می کردم که اگه بخوام برای یه نفر، مثلا زن داداشم، این ماجرا رو تعریف کنم باید بهش بگم «خواهرشوهر خواهرشوهر خواهرشوهرم هیچ وقت دندوناش رو مسواک نمی زنهپوزخند». حالا اگه اون بخواد همین ماجرا رو برای دوستش تعریف کنه چی باید بگه؟! تست هوش هم اینقدر سخت نمی شه! باید بگه:«خواهرشوهر خواهرشوهر خواهرشوهر خواهرشوهرم دندوناش رو هیچ وقت مسواک نمی زنهپوزخندپوزخند»

شانس آوردم زن داداش من داداش نداره و هیچ وقت خواهرشوهر نمی شه! وگرنه بنده این جا تا شب درگیر نوشتن «خواهرشوهربه توان خواهرشوهر» بودم!پوزخند

آخیش! این روده درازی ها رو توی اون یکی وبلاگ که نمی تونم بکنم. اون جا باید سنگین رنگین و خانم خانما باشم!هوووفـــــگیج شدمــــــــς


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط لیلی در 90/6/17:: 11:41 صبح

آخ جوووووووون وبلاگم درست شده

من الان به خودم تبریک می گم

قسمت مدیریت این وبلاگ دوباره حالش خوب شده! خدا همه ی مریض ها رو شفا بده!



پسرک از خواب بیدار شده بود و من متوجه نشده بودم. اومد توی اتاق. با ذوق زدگی بهش می گم سلام عزززززززززیزم! کی بیدار شدی؟ می گه : یه کم دیگه !!!*

*یه کم پیش


کلمات کلیدی :