از دست داداشش عصبانی شده. می ره تو اتاق. از همون جا داد می زنه: مامااااااااااان داداشو بکش!
گفتم: باشه از تو اتاق نیا بیرون تا بکشمش!
وال لا!
خیلی بهم می چسبد وقتی از چیزی تعریف می کنی و بهبه می گویی، حتی اگر تعریف هایت واقعی نباشد و فقط برای خوشحال کردن من باشد. مثل همین دی روز که پیراهنت را بردم عوض کردم و وقتی پیراهن جدید را نشانت دادم برق رضایت را توی چشم هایت ندیدم ولی تشکر کردی و سعی کردی طوری از پیراهن تعریف کنی که توی ذوقم نخورد. همیشه تعریف و تمجیدهایت را دوست دارم. اگر واقعی باشند که چه بهتر و اگر واقعی نباشند و فقط محض خاطر شاد شدن دل من باشند، شیرین و عزیز و به یادماندنی.
ویدئوهای تبلیغاتی کلاس های محاسبه ی ذهنی را دیده اید؟ یک نفر یک ماشین حساب توی دستش گرفته،یک نفر همین طور آویزان ایستاده و یک نفر دیگر هم تندتند یک سری عدد را پشت سر هم می گوید. بعد آن دو نفرِ آویزان و ماشین حساب به دست، باید جواب عملیات ریاضی خواسته شده روی اعداد را بدهند. یکی با ماشین و یکی ذهنی. همیشه هم کسی که ذهنی حساب می کند برنده می شود.
ماجرای ما و پسرک هم همین است. اوایل که شروع به ردیف کردن اعداد پشت سر هم کرده بود، فقط می گفتم که نمی دانم جواب این همه عدد روی هم چند می شود. حالا سعی می کنم تندتند حساب شان کنم. خوشبختانه بیشتر اوقات همه ی اعداد را شبیه به هم می گوید.
200+200+200+200+200+200+200+200
در آن لحظه به هیچ چیز دیگری نباید فکر کنید. تنها رمز موفقیت همین است! :)