توی یک جزیره گرفتار شدهام. یکی از بزرگترین مشکلاتم گرسنگیست. کاری از دستم برنمیآید. ناچارم هر روز صبر کنم ببینم ملکی که خداوند از آسمان برایم میفرستد چه چیز همراهش میآورد. روزها میگذرند و من هر روز صبح با یک جیرهی کوچک از مرگ نجات پیدا می کنم. امروز یک پر آناناس بود و دیروز یک قرص بیسکوییت ساقه طلایی با کمی شکلات.
گیرنده: پنجمین نفر!
خدایا لطفا فردا برای ما باران بفرست. من هوس آش کردهام و خودت خوب میدانی که آش توی هوای بارانی خیلی میچسبد!
تو رو خدا یک لحظه تو ذهن تون جای این عروس خبرنگار چینی رو با یه عروس خبرنگار ایرانی عوض کنید. ببینید نوع پوشش عروسهای ایرانی طوری هست که توی شرایط بحرانی حتی با پوشیدن روسری و مانتو، بتونن همچین کاری بکنن؟! با اون وضع آرایش صورت و مو و لباسهای...
چه خبره آخه!؟
از بوی سرخکردنی شروع شد. بوی کتلت، کمکم به بوی کوکوسبزی تبدیل شد. الان دیگه دقیقا بوی کوکوسبزی سوخته میاد. بسّه دیگه همساده!!!! زیرش رو خاموش کن.