هر روز صبح کل شهر خبردار می شوند که ما داریم پسرمان را برای رفتن به مدرسه بیدار می کنیم ! بس که داد و هوار راه می اندازیم و از انواع حرکات محبت آمیز برای به زیر کشیدن پسرک از تخت بالایی اتاق خواب اش دریغ نمی کنیم .
صبح وقتی از سمت اتاق خواب ها صدای پا شنیدم شک نداشتم جناب همسر چرت بعد از نمازش تمام شده و می خواهد آماده شود برای رفتن به سر کار . صورتم را که برگرداندم دیدم یک عدد پسر خوشحال دارد به سمتم می آید . کاملا بیدار و سرحال بود ! همین طور که به من نزدیک می شد گفت : مامان یه خواب دیدم . خوابم مربوط به دیشبــ ه !!!
بعد از اینکه خواب خیلی با مزه اش را برایم تعریف کرد دستهایش را حلقه کرد دور گردنم و سرم را آورد پایین تا جایی که راحت بتواند گونه ام را ببوسد ، بعد هم همان طور خوشحالانه رفت کنترل تلوزیون را برداشت و مشغول کانال گردی شد . در نهایت هم بین آن همه برنامه ی جذاب اول صبحی ( به خصوص که روز عید هم هست و می دانید که تلوزیون برای روزهای تعطیل و اعیاد سنگ تمام می گذارد ! ) بالاخره موفق شد یک مسابقه ی دوچرخه سواری پیدا کند .
به ساعت نگاه کردم دیدم هفت و پنج دقیقه است !!!! جل الخالق ! ما هر روز این موقع مشغول چه داستان هایی بودیم و امروز ...
عید قربان مبارک