سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط لیلی در 89/7/26:: 8:5 صبح

خل شده بودم . زده بود به سرم بروم سرچ کنم ببینم با موضوع  «زایمان» چه چیزی دستگیرم می شود . صفحه ها را یکی یکی باز می کردم . ذوقمرگ می شدم از صحنه های رمانتیک و با احساس . بگذریم از عکسهای مربوط به زایمان . که آن ها هم البته باز یادآوری می کرد که فقط خداست که نجات می دهد مادرها را از مرگ . لحظه ی زایمان از آن وقت هایی ست که مادر با چشم خود بدون واسطه دست های خدا را می بیند که به فریادش می رسند .

بعد همین طوری به سرم زد «سقط جنین» را سرچ کنم . نمی دانم حس من این گونه بود یا تصاویر متاثرکننده بودند . حس می کردم یک دنیا فرق است بین این دو . هر دوی شان زایمان است . هر دوی شان مادری ست و فرزندی . هر دوی شان سختی دارد . هر دوی شان درد و رنج . ولی این کجا و آن کجا . دلم از سقط هایی که مسبب شان ، مادر نبود نسوخت . دلم ریش شد برای جنینی که اندام کوچک و نحیفش به خود پیچیده بود و کنار جوی خیابان رها شده بود . فقط خدا می داند که نطفه اش چگونه بسته شده بود . در رحم چه کسی دوران کوتاه جنینی اش را طی کرده بود . توسط چه کسی نابود شده بود . و حالا مادر !!!! گناهکارش نکرده بود جایی مخفی اش کند . مردم بالای سرش جمع شده بودند و نگاهش می کردند . چنان پاهایش را در بغل گرفته بود که حس می کردم از نگاه های مردم بر اندام لختش و بر حال نزارش و بر بیچاره گی اش شرم می کند .

چه پاسخی برای روز جزا آماده کرده اند ؟! چه توضیحی قرار است گناهشان را موجه کند ؟ خداوندا اگر روز حساب نبود چه کسی پاسخ این نفس های مظلوم و بی گناه را می داد ؟ این هایی که گورشان جوی خیابان است !


کلمات کلیدی :