سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط لیلی در 91/3/14:: 3:47 عصر

بد ندیدیم حالا که چند روز تعطیل است و ما در استراحت به سر می بریم بیاییم عکس های روز سوم را بگذاریم، چرا که مهربان همسرِ عزیز و بزرگوار و عالِم به فنون قدیمه و جدیده و استاد در حیطه ی کامپیوتر و اینترنتِ ما، وبلاگ لیلی خانم شان را بعد از ماه ها منور نموده و از اسارت نجات داده و به کانون گرم اکسپلورر برگرداندند. وبلاگ فخیمه ی ما با ورژن جدید مرورگر اکسپلورر مشکل داشت و ما ناچار بودیم از گوگل کروم استفاده کنیم و گوگل کروم هم بسیااااااااااااااااااار روی اعصاب مبارک مان بود به جهت محدودیت در سرویس دهی. الا ایِّ حالٍ ما می توانیم وبلاگ مان را به راحتی بروز کنیم. برویم سراغ روز سوم که متاسفانه چیز زیادی هم از آن روز باشکوه به خاطر نمی آوریم... های های های ...

روز سوم سفارش "الفِکرُ یَهدی" را به بچه ها آموزش دادم. قصه ی دخترکی بود که می خواست به مادرش برای پهن کردن لباسها کمک کند و چون دستش به بند رخت نمی رسید با خودش فکر کرد که چه کار کند. اطراف را نگاه کرد، یک چهارپایه پیدا کرد، روی آن رفت و طناب لباس ها را کمی پایین تر کشید و لباس ها را پهن کرد. چون از فکرش استفاده کرد لباس ها کثیف نشد و مادرش خوشحال شد. بعد با استفاده از چوپان و بره هایی که قبل تر به حضور شریف تان معرفی شده اند سوره ی توحید را تکرار کردیم. به این صورت که چوپانی بره هایش را برای چریدن به صحرا برده بود. کمی خوابید تا استراحت کند. وقتی بیدار شد دید گوسفندهایش ناپدید شده اند!!!. با خودش فکر کرد(الفکر یهدی) و یادش آمد سوره ای را می تواند بخواند. با خودش گفت من سوره ای را که بلدم می خوانم خدا هم به من کمک می کند تا ان شالله گوسفندهایم پیدا شوند. با خواندن هر آیه از سوره ی توحید یکی از گوسفندها پیدا می شد. همه ی گوسفندها که پیدا شدند و بچه ها و من به چوپان کمک کردیم که بره هایش را پیدا کند همه با هم برای خودمان و چوپان یک هووووووورررررااااای بلند کشیدیم که بچه ها مرده ی این هوراااااااا کشیدن ها هستندپوزخند.

یکی دیگر از کارهایی که روز سوم انجام دادم، دادن کارت سفارش سلام به بچه ها بود.

   

 

و این شعری ست که بچه ها برای سلام یاد گرفته اند:

سلام مثل بهاره .... گل و شکوفه داره ...... بوی قشنگ دوستی .... همراه خود میاره ..... (این شعر با استفاده از یک گل پارچه ای هر روز برای بچه ها خوانده می شود)

یک کلاغ سیاه دستکشی دوست داشتنی هم موقع خداحافظی به کلاس می آید و با صدای بلند می خواند:

کلاغه قارقار می کنه قــــــــار قــــــــــار قــــــــار  (2)  ....... می گه کلاس تموم شده خُـ   دا   نِــــ  گَهــــ  دار

....................................

به مطلب جلسه ی دوم، دو عکس اضافه شده است.


کلمات کلیدی :