آخه
ياد حرف دوستم افتادم
ميگفت من کوچيک بودم که خواهرم ازدواج کرد صبحها ميرفتم دم در خونشون زنگ ميزدم شوهرش در و باز ميکرد ميگفتم اومدم آبجيم و ببرم!