• وبلاگ : 
  • يادداشت : فرزند !!!!
  • نظرات : 4 خصوصي ، 31 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سوار اتوبوسبودم.اتوبوس شلوغ بود خانمي با يكي از اين سبدهاي پيك نيك تو دستش سوار شد.چشمم افتاد به سبد ،ديدم يك جفت چشم از تو سبد نگام ميكنن .باتعجب به خانومه نگاه كردم .گفت:گربه ي پسرمه بهش عادت كرده. حالا نميدونيم چش شده انگار پاش شكسته دارم ميبرمش دكتر . از حرف زدنش معلوم بود خودش هم از گربه هه بدش مياد ولي به خاطر پسرش داره تحمل ميكنه.دلم براش سوخت.

    من كه اصلا با داشتن حيوون مخالفم.دوتافنچ داشتيم يكيش مُرد ماهم اون يكي رو برديم پس داديم .ولي خداييش تخمي كه ميذاشت خيلي ناناز بود.(چون خيلي كوچولو بود )

    پاسخ

    اين جوجه اردكاي ما خيلي بزرگ شدن .. دوست شون دارم ولي بيچاره ها هميشه گرسنه مي مونن .. فقط براي جور نشدن غذاشون دلم خون مي شه .. وگرنه من كه ضدحيوون بودم الان بهشون عادت كردم !!!