سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط لیلی در 91/3/26:: 7:15 عصر

قصه ی سوره ی کوثر را برای سومین بار برای بچه ها تعریف کردم. بازی ابتر/کوثر را انجام دادیم و سوره ی کوثر را چند مرتبه تکرار کردیم. به بچه ها گفتم اگر با صدای بلند همراه من سوره را تکرار کنند امروز کاردستی درست می کنیم. همه ی بچه ها، با کاردستی موافق بودند. بعد از این که همخوانی سوره، تمام شد دستبند محمدحسام و یاسین و مهزیار و نسترن را به دستشان بستم. روی زمین نشستم و بچه ها را دور خودم جمع کردم. از کتاب کودکی که با پیامبر سخن گفت، قصه ی "زن با حجاب" را برای بچه ها تعریف کرد. خلاصه ی ماجرای قصه این بود که ؛ در یک روز بارانی که پیامبر و یاران شان در کوچه ای ایستاده بودند زنی سوار بر الاغ و خیس از باران از آن محل عبور می کرد. با صدای رعد و برق الاغ رم کرد و در گودالی فرو رفت و زن روی زمین افتاد. پیامبر روی خود را برگرداند ولی یکی از دوستان شان گفت ای پیامبر خدا این زن پوشیده است و .... .پیامبر هم برای آن زن دعا کرد و به دوستانش گفت هم خودشان لباس مناسب بپوشند و هم همسران شان.

با شروع قصه آب پاش را آوردم و روی سر بچه ها آب پاشیدم و باران مصنوعی از خودم دروکردمپوزخند!!! بچه ها هم که عاشق آب پاشآفرین!. یکی از بچه های کلاس همیشه پیراهن می پوشید. خوشبختانه روزی که قصه را برای شان تعریف کردم همه ی دخترها شلوار پوشیده بودند و از این بابت خیلی خوشحال بودم چون می توانستم با خیال راحت بگویم: «می بینم که دخترهای گلم همه شون شلوار پوشیدن. آفرین به این دخترهای خوب!»

بعد از تمام شدن قصه، دوباره باران شدیدی باریدن گرفت که حسابی همه ی بچه ها را خیس کرد!پوزخند. حالا قصه تمام شده بود و باید می رفتیم سراغ کاردستی. اسم بچه ها را روی برگه های آچار سفید نوشته بودم. از شب قبل به زهرا (دخترِ دخترخاله ام)گفته بودم برای کمک بیاید. خانم درخشان هم به کمک مان آمد. دو نفر از بچه های کلاس خانم درخشان هم که کلاس شان تمام شده بود ولی هنوز در مهد بودند، با کمـــــــــــــــال مــــــــــــــــــــــیل به کمک ما آمدند و شدیم یک گروه پنج نفره ی توپ!بووووس

شب قبل با حسام کاردستی را درست کرده بودیم که مراحل کار و و نتیجه را بررسی کنیمنکته بین. کاری که در کلاس کردیم این بود؛ اول به بچه ها گفتم هر کس جوراب پوشیده باید جورابش را در بیاورد. وقتی همه بی جوراب شدند به بچه ها گفتم باید پای شان را روی کاغذ سفید بگذارند تا دورش را با ماژیک بکشیم. من و زهرا و خانم درخشان طرح پای بچه ها را روی کاغذها انداختیم. بعد قسمت پاشنه ی پا یک دایره رسم کردیم و از زیر داره یک خط تا انگشت ها کشیدیم. بعد هم وسط دایره یک جفت چشم، یک جفت ابرو، یک دماغ و یک دهان خندان کشیدیم. حالا یک دخترخانم چادری زیبا و خوشحال داشتیم. به تعداد بچه ها از این دختر چادری ها تهیه شد. به بچه ها گفتم هر کس دوست دارد می تواند خودش صورت دخترک نقاشی اش را کامل کند. وقتی همه ی بچه ها کارشان تمام شد نوبت به قسمت هیجان انگیز کار رسید. به هر کدام شان یک گوش پاک کن دادم. مقداری رنگ زرد، قرمز، آبی و سبز روی پالت ریختم و هر رنگ را با چند قطره آب رقیق کردم. به بچه ها گفتم هر رنگی را که دوست دارند انتخاب کنند، گوش پاک کن را توی رنگ فرو کنند و روی چادر دخترک نقاشی شان خال های رنگی بیندازند. بعد به همراه زهرا و خانم درخشان به بچه ها برای خال دار کردن چادر دخترک ها کمک کردیم. شاگردهای کلاس خانم درخشان هم که سن شان بیشتر از بچه های کلاس من بود کمک کردند و کارهای بچه ها را روی تابلو نصب کردند.

روز خوبی بود. هم بچه ها از کاردستی لذت بردند و هم برای من که این کارها را خیلی می دوستم، تجربه ی شیرینی بوددوست داشتن!

بقیه ی عکس ها